ز مظهر گوئیم آگاه گردان


مرا واقف ز پیر راه گردان

ترا واقف کنم از سر آن راه


که تا گردی ز سر راه آگاه

رسول الله پیر راه باشد


ز سر هر دو کون آگاه باشد

محمد اندرین ره پیر راهست


ولی حیدر ترا پشت و پناهست

تو پیر راه میدان مصطفی را


ز خود آگاه میدان مرتضی را

ز تو آگاه باشد او بعالم


بتو همراه باشد او بعالم

در او بینی حقیقت نور معنی


برون آئی ز فکر و کذب و دعوی

اگر او را بیابی اندرین راه


ز سر کارگردی خوب آگاه

که پیر تست مظهر بس عجایب


در او بینی تو آثار غرایب

ترا پیر است مظهر گر بدانی


غنیمت دانی و او را بخوانی

برو مظهر بخوان و کامران باش


بجو مظهر پس آنگه شادمان باش

که رهبر با تو از اسرار گوید


رموز حیدر کرار گوید

مرا در عشق پیر راه اوشد


درین ره سالکان را شاه او شد

تو نور او درون جان جان بین


تو او را برتر از کون و مکان بین

تو او را پیر ره دان در طریقت


تو او را مظهر حق دان حقیقت

چه می گویم کنون شاه ولایت


دو عالم را ازو باشد هدایت

توی اندر میان جان هویدا


توی از راه معنی در زبانها

توی مظهر توی سرور توی جان


توی گه آشکارا گاه پنهان

توی ایمان توی غفران تو در جان


توی سرور توی شاه و تو سلطان

توی نجم و توی مهر و توی ماه


توی ز اسرار هر دو کون آگاه

توی عصمت توی رحمت تو نعمت


توی اندر حقیقت دین و ملت

توی حنان توی منان تو سبحان


توی مذهب توی ملت تو ایمان

توی اول توهم آخر تو سرور


توی ظاهر توی باطن تو مظهر

توی آدم توی شیث و توی نوح


تو ابراهیم و تو موسی و توی روح

ترا می خواند آدم هم به آغاز


رسید او را بهشت و نعمت و ناز

خلیل الله ترا چون خواند از جان


شد آتش بر وجود او گلستان

ترا می خواند هم موسی عمران


مظفر گشت بر فرعون و هامان

ترا عیسی مریم بود بنده


بنامت مرده را میکرد زنده

محمد هم بنامت شد مظفر


بعالم بر تمامی اهل کافر

سلیمان یافت از تو حشمت و جاه


بفرمانش ز ماهی بود تا ماه

بدشت ارژنه سلمان ترا خواند


در آن دم کو بدست شیر درماند

شدی حاضر رهاندی از بلایش


تو بودی در ره دین رهنمایش

توی در دل تو اندر دیده بینش


ز نور تو مدار آفرینش

گهی با یوسف مصری بچاهی


گهی در مصر عزت پادشاهی

گهی طفلی و گاهی چون جوانی


گهی پنهان شوی گاهی عیانی

گهی درویشی و گه پادشاهی


برآئی تو بهر صورت که خواهی

بظاهر گه به روم و گه به چینی


به باطن در همه روی زمینی

تو ای اندر جهان پیوسته قائم


جهان می نازد از ذات تو دایم

توی بیشک مراد از هر دو عالم


نمی دانم جز این والله اعلم

دگر پرسی کدام است زندگانی


بگو با من بیان این معانی